انسان کامل
اگر بخواهیم در باره ی انسان کامل سخن بگوییم؛ بقدری مطالب زیاد است که ممکن است موجب ملال گردد. اما باید گفت: وصف کمال وصفی نسبی است و گاهی نسبت به دیگران سنجیده میشود که در این صورت در قدم اول انسان کامل منحصر در وجود مقدس حضرت خاتم الانبیاء است صلوات الله علیه و آله و سلم و با نوعی تنزل بر هر چهارده معصوم میتواند اطلاق شود و گاهی نسبت به مراتب خود شیء سنجیده میشود مانند اینکه میگوئیم این کتاب یک کتاب کامل است که در سنجش با همین کتاب در حالیکه برخی از اجزائش ناقص شده باشد از آن تعبیر به کامل مینمائیم.
به این معنا هر انسانی کمالی دارد و میتواند به کمال برسد. کمال انسان عبارت است از رسیدن وی به بالاترین درجه ممکن برای خود آن شخص گرچه ممکن است بالاترین درجه آن شخص نسبتش با وجود مقدس حضرت رسول یا اهل بیت علیهم الصلوة و السلام نسبت قطره به دریا باشد.
و چون بالاترین درجه ممکن برای یک انسان رسیدن به فناء تام و مقام لقاء الله است لذا انسان کامل در اصطلاح به کسی میگویند که اسفار اربعه خود را تکمیل نموده باشد یا لااقل سفر اولش به پایان رسیده باشد ( وگاهی در اتمام اسفار اربعه از کامل مکمل و در اتمام سفر اول از کامل استفاده مینمایند.)
چنین انسانی در امر تربیت معصوم از خطاست و اگر کسی را به شاگردی بپذیرد در ارشاد و راهنمائی و راهبری وی خطا نمینماید. صفات و علامات انسان کامل فراوان است. حقیر مجموعهای از آنها را بر اساس آیات و روایات و کلمات اهل معرفت جمع نمودهام امیدوارم خداوند توفیق دهد به تدریج در پایگاه منتشر گردد.
از جمله: انسان کامل از این روایت شریف هم قابل استفاده است که حضرت پس از بیان جنود عقل و جهل میفرمایند این صفات حسنه در هیچ کسی جمع نمیشود مگر انبیاء و اوصیاء و شیعیان خاص که کامل شده و از جنود جهل خالی گردند: فَلَا تَجْتَمِعُ هَذِهِ الْخِصَالُ كُلُّهَا مِنْ أَجْنَادِ الْعَقْلِ إِلَّا فِي نَبِيٍّ أَوْ وَصِيِّ نَبِيٍّ أَوْ مُؤْمِنٍ قَدِ امْتَحَنَ اللَّهُ قَلْبَهُ لِلْإِيمَانِ وَ أَمَّا سَائِرُ ذَلِكَ مِنْ مَوَالِينَا فَإِنَّ أَحَدَهُمْ لَا يَخْلُو مِنْ أَنْ يَكُونَ فِيهِ بَعْضُ هَذِهِ الْجُنُودِ حَتَّى يَسْتَكْمِلَ وَ يَنْقَى مِنْ جُنُودِ الْجَهْلِ فَعِنْدَ ذَلِكَ يَكُونُ فِي الدَّرَجَةِ الْعُلْيَا مَعَ الْأَنْبِيَاءِ وَ الْأَوْصِيَاءِ . ( الكافي، ج1، ص: 21).
و نیز از این روایت شریف استفاده میشود که انسان کامل هم درجه با انبیاء و اوصیاء میباشند البته این هم درجگی از حیث مراتب طولی و رسیدن به لقاء الله است نه از حیث مراتب عرضی و سعة وجودی که در این جهت هیچ کس با اهل بیت علیهم السلام هم درجه نیست.
با توجه به آنچه گذشت شرح مکاشفه ی ذیل خواندنی است:
آيت الله العظمي سيد ابوالحسن اصفهاني اعلي الله مقامه.
مکاشفه عجيب آیة الله العظمي شیخ عبدالنبی اراکی:
فقیه محقق آیة الله العظمي شیخ عبدالنبی اراکی رحمة الله علیه.
مرحوم حاج محمدعلی نمازی خواه در یادداشتهای خود با عنوان «سفرهای سبز در کشکول نمازیخواه» مکاشفه مرحوم آیة الله العظمي شیخ عبدالنبی اراکی را به نقل از آن مرحوم به شرح زير آورده است :در نجف اشرف شنیدم یکی از علمای منزوی و متقي دعایی دارد که وقتی میخواند به خدمت حضرت ولی عصر عجّل الله تعالی فرجه الشریف نایل میشود.
من ایشان را از دور میشناختم. اتفاقاً فردای شنیدن این مطلب به حرم امیرالمؤمنین علیهالسّلام مشرّف میشدم. صبح زود بود. ایشان از حرم خارج شدند، بعد از سلام و علیک گفتم: شنیدم شما دعای مخصوصی دارید که هر وقت بخواهید به خدمت آقا مشرف میشوید.
گفت: آن را به شما میدهم به دو شرط: اولاً رونوشت برنداری؛ و دوم این که فردا صبح به من برگردانی.
گفتم: قبول است.
دعا را از جیب بغل در آورد و به من داد. دیدم کاغذی است به اندازۀ کف دست و فرسوده، شاید حدود دوازده خط بود. از هم جدا شدیم و من به حرم مشرف شدم. بعد آمدم پایین پای حضرت امیر علیهالسّلام و دو رکعت نماز خواندم و سپس دعا را شروع کردم.هنوز نیمی از دعا را نخوانده بودم، دیدم در مسجد کوفه هستم و میخواهم از مسجد بیرون بیایم، متوجه شدم حضرت ولی عصر عجّل الله تعالیفرجه الشریف ده قدم جلوتر دارند از مسجد بیرون میروند. من مقداری تند رفتم تا به ایشان برسم، نرسیدم. تندتر رفتم، باز هم نرسیدم.
از مسجد که بیرون آمدیم، دیدم شاخههای گلها داخل کوچه شده و منظرۀ مطلوبی پیدا کرده و عطر افشانی میکنند و وسط کوچه نیز آب روانی جاری است. گفتم: سبحان الله! اینجا بیابانی بیآب و علف بود، چه اتفاقی افتاده که این گلها و مرکبّات پیدا شده؟
با این فکر دنبال حضرت تند میرفتم. باز نرسیدم، دیدم صحیح نیست که حضرت را صدا کنم، لذا مقداری دویدم، باز هم فاصله باقی بود، در صورتی که حضرت بهصورت عادی حرکت میکردند.
بالاخره در بین راه، سمت چپ، درِ باغی بود و نردبانی که ورودی کوچکی داشت، وقتی حضرت رسیدند در باز شد و ایشان بدون اینکه خم شوند وارد شدند، ولی من وقتی میخواستم وارد شوم، خم شدم.
حدود صد قدم رفتم، دست راست بالاخانه بود، حضرت از پلهها بالا رفتند، جلوی پله، در بود که بسته شد، رسیدم که به جلوی پله و خواستم بالا بروم. پیرمردی قوی هیکل جلو آمد و گفت: نمی شود بروید. گفتم: با آقا کار دارم، مدتی عقب ایشان دویدهام. باز ممانعت کرد، که از بالا، حضرت دستور دادند: بگذارید بیاید.
رفتم بالا، در را باز کردم. دیدم حضرت روی چهارپایهای نشستهاند و یک چهارپایه هم مقابل ایشان است، فرمودند: بنشین.بعد از سلام و عرض ادب، نشستم فرمودند: برای چه آمدهای؟
عرض کردم: مسائلی داشتم برای گرفتن پاسخ آنها آمدهام.
فرمودند: بگو. حدود هفت مسأله داشتم، به عرض رسانیدم، جواب آنها را مرحمت نموده و فرمودند: بفرمایید.
من هم اطاعت کرده، خداحافظی نمودم و مرخص شدم. از عنایت و جذابیت خاص ایشان و اینکه جوابهای مسائل و مشکلات فقهی مرا فرمودند، خیلی خوشحال بودم.
از پلهها پایین آمدم و مقداری راه رفتم، یادم آمد که یک مسأله مانده است، برگشتم. خواستم از پله ها بالا بروم، باز آن پیرمرد مانع شد، گفتم: یک مسأله دیگر مانده، باید آقا را ملاقات کنم. ایشان در جوابم گفت: آقا رفتند.
به خیال اینکه مثل دفعه اول، قصد ممانعت دارد دست به سینهاش گذاشتم، عقب رفت و رفتم بالا، به محض اینکه در را باز کردم، دیدم حاج سید ابوالحسن اصفهانی روی چهارپایه جای حضرت نشسته و چهارپایۀ جای من، خالی است.
سلام کردم و خواستم برگردم، ایشان گفتند: بفرمایید شیخ عبدالنبی! گفتم: کاری ندارم، گفتند: چرا یک مسأله شما مانده و جوابش این است.جواب را گفتند و من خداحافظی نمودم و برگشتم.
به محض اینکه از پلهها پایین آمدم، دیدم در رواق حرم امیرالمؤمنین علیه السّلام نشستهام و دعا در دست دارم و مشغولم، ولی حالت خاصی داشتم.
قدری تأمل کردم و ضمن خوشحالی از تشرّف و حلّ مسائل مشکل فهمیدم آیة الله اصفهانی مرجع خواهند شد، در صورتی که در آن وقت هنوز آثار و حرفی از ایشان نبود ولی بعدها خداوند به نامبرده عنایت نمود و مرجعیت عام گردید. (پایگاه عرفان وحکمت در پرتو قرآن وعترت)