جلال آل احمد در سال 1302 در محله سید نصرالدین از مجلههای قدیمی شهر تهران در خانوادهای روحانی و اصالتاً اهل طالقان به دنیا آمد. كودكی وی در محیطی كاملا مذهبی گذشت. پدر جلال تمام سعی خود را بكار بست تا از او جانشینی برای خود پرورش دهد. درگذشت او ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ ( در سن۴۵ سالگی) – اَسالِم، گیلان و آرامگاهش در شهر ری، مسجد فیروزآبادی در شهر ری….
و امّا نگارنده ی این سطور مهدی قربانی، در سالهای 1350 تا 1357 تمام آثارمرحوم جلال آل احمد و اکثر آثار دکتر شریعتی و مرحوم طالقانی و مرحوم مطهری و مرحوم آیت الله دستغیب را مطالعه و از این آثار نکته ها دارم که بعضاً در آثار خود آنها را بکار برده ام.
نکته ای که در این جا با عنوان [اهلی این مملکت] به مناسبت فرا رسیدن در گذشت زنده یاد جلال آل احمد می آوریم گویای حقایقی است که می تواند خواننده را به تفکر وا داشته تا شرایط گذشته و حال را مقایسه نماید.
وی در کتاب غربزدگی چنین آورده است :
«90 درصد از اهالى این مملکت هنوز با معیارها و ملاکهاى مذهبى زندگى مىکنند. غرضم آن ۹۰ درصد همه دهاتىهاست به اضافه طبقات کاسبکار شهرى و بازارى و مستخدمان جزء و مجموعه آنچه طبقه سوم و چهارم مملکت را مىسازد. این طبقات به نسبت فقرى که دارند فقط با تکیه به معتقدات مذهبى قادر به تحمل زندگانى خویشند. و ناچار خوشبختى امروز نیافته را در آسمان مى جویند و در دین و در آخرت. و خوشا به حالشان. گاهى عرق هم مىخورند، اما دهانشان را آب مىکشند و به نماز مىایستند و ماه رمضان توبه مىکنند و حتى براى امامزاده داوود قربانى مى کُشند. و فلان دهاتى به محض این که هفت تخم هر سالهاش ده تخم شد، دست اهل و عیال را مىگیرد و به زیارت مشهد مىرود یا دست کم به قم. و اگر روابط حسنه (!) با همسایگان وجود داشت به کربلا و مستطیع که شد به مکه. و همه هم منتظر امام زمانند.
یعنى همه منتظریم و حق هم داریم. منتها هر کدام به صورتى. چون هیچ دولت مستعجلى به وفاى کوچکترین قول و عهد خود برنخاسته است؛ چون همه جا ظلم است و حقکشى و خفقان و تبعیض! و به همین علتهاست که درپانزده شعبان چنان جشنى مىگیریم که نوروز از حسد دق کند. و با همین اعتقاد است که تمام آن ۹۰ درصد اهالى غیور مملکت، دولت را عمله ظلم مىدانند و غاصب حق امام زمان «اعلا حضرت ولى عصر عجل الله تعالى فرجه». پس حق دارند که مالیات نمىدهند و کلاه سر مأمور دولت مىگذارند و از سربازگیرى به هزار عنوان مىگریزند و جواب درست به هیچ آمارگیرى نمىدهند. و گرچه روزنامهها پر است از تبریکات اهالى غیور «مزلقان چاى» به مأمور جدیدالورود اداره سجل احوال، اما هیچکدام از اهالى غیور همان آبادى، هرگز سازمانى به نام دولت نمىشناسد. جز ژاندارم را و جز ترانزیستور را. و هنوز در بوشهر و بندرعباس مَثَل رایج است که «زیر دیوار عجم نباید خوابید» و این عجم دولت است؛ مأمورى است که از تهران مى آید[نقل شفاهی میکنم از اسماعیل رایین – دوست عزیزم که اهل آن نواحی است]. یعنى نوکر دولت نباید شد و به مأمورش و به مؤسساتش اعتماد نباید کرد.
به همین علتهاست که تمام سازمانهاى مذهبى، از سقاخانه زیرگذر و مسجد سرکوچه بگیر تا زیارتگاه بیرون آبادى، پوشیده است از تظاهرات گوناگونِ این عدم اعتماد به دولت و به کارش . و پُر است از علایم انتظار فرج مهدى موعود: اعلا حضرت ولىعصر. که به راستى دعا کنیم که عجل الله تعالى فرجه! در زبان مردم، در کتیبه بالاى دیوار، بر زبان واعظ، در نماز، در اذان و مناجات، در قصیده شعرا، در تظاهرات مفصل جشن پانزده شعبان، بالاى کارت دعوت عروسىها، همه جا «در ظل توجهات ولى عصر» بسر مىبریم، اینها درست! آن وقت براى این مردم است که دولت با سازمانها و مدارس خود، با سربازخانهها و اداراتش، با زندانها و بوق و کرناى رادیوش، مُبلغ «حکومت ملى» است و براى خود، ساز دیگرى دارد. از همین مردم به تو بمیرى من بمیرم، مالیات مىطلبد، به زور ازشان سرباز مىگیرد، همه جا رشوه خور مىپرورد، سفارتخانههایش قرتىترین سفارتخانههاست، مُبلغ اعلا حضرتِ دیگرى است، و گوش فلک را از افتخارات هزاره هزاره افزایش یابندهاش کر کرده است و توپ و تفنگش را دایم به رخ مردم مىکشد. آنوقت به علت همین تضاد، هر کودک دبستانى به محض این که سرود شاهنشاهى را به عنوان سرود ملى از بر کرد، نماز از یادش مىرود، و به محض اینکه پایش به کلاس ششم ابتدایی رسید، از مسجد میبُرد، و به محض اینکه سینما رفت، مذهب را به طاق نسیان مىنهد.
و به همین علت است که ۹۰ درصد دبیرستان دیدههاى ما لامذهبند. لامذهب که نه؛ هرهرى مذهبند، در فضا معلقند. پایشان بر سر هیچ استقرارى نیست، هیچ یقینى، هیچ ایمانى. چون مىبینند که دولت با این همه اَهن و تُلپ و سازمان و بودجه و کمکهاى خارجى و توپ و تانک، قادر به حل کوچکترین مشکل اجتماعى که بىکارى دیپلمهها باشد، نیست. و در عین حال مىبینند که یک اعتقاد کهن مذهبى چه ملجأ پناه دهندهاى است براى خیل درماندگان و بیچارگان و فقرا و در پانزده شعبان چه شادیها مىکنند و چه خوشى مىگذرانند. این است که در مىمانند. رادیو بیخ گوشش مدام افسون مىخواند و سینما به چشمش مىکشد عوالم از ما بهتران را، اما آن واقعیت دیگر هم هست؛ واقعیت محتواى ایمان مذهبى. و مگر چه قدر مى شود فکر کرد؟ و خود خور بود؟ یا در صدد کشف حقیقت بود؟ و چرا او هم رها نکند و مثل دیگران نشود؟ و به رنگ جماعت در نیاید؟ پس برویم و همه هرهرى باشیم. نه مذهبمان پیدا، نه لامذهبىمان، نه زندگیمان، نه آیندهمان. دم غنیمت است». جلال آل احمد، غربزدگی، (چاپ دوم، تهران: انتشارات رواق، ۱۳۵۶/۱۰/۴)، صفحات ۱۰۳ تا ۱۰۶ .
@marefat_god