کاظمین (بهار 1388 هـ ش): مرقد سید رضی (ره)- جامع نهج البلاغه.(آقای رهباردار و مهدی قربانی انیس الکتاب)
رهبار دار خراسانی، غلامحسین
نام پدر: غلامرضا، متولد 20/4/1343 شمسی
وی در خانواده ای نسبتاً متوسط در مشهد مقدس رضوی، محدوده حرم مطهر حضرت ثامن الائمه علیه السلام دیده به جهان گشود،…. دوران کودکی را در کنار کانون گرم خا نواده سپری، از سن هفت سالگی همراه پدرش در جلسات تلاوت قرآن کریم شرکت نموده، ضمن اُنس با قرآن علاقه خاصی به مجالس معنوی پیدا می کند.
سال 1350 شمسی دوران ابتدائی را در دبستان غفاری آغاز می نماید و همراه با دوستان صمیمی خود (آقایان: مهدی حامد غفاریان، مجید اسلامی، محمد جواد پناهی طوسی) با معدل 17 قبول می شود، سال 1355 شمسی در مدرسه راهنمائی محمود حکیمی ثبت نام می کند که با شنیدن زمزمه هایی از انقلاب اسلامی از برخی دوستان و آشنایان انقلابی و .. ، با نهضت امام خمینی (ره) آشنا می شود .
در سال 1356 شمسی به اتفاق دوستانش به نشانه اعتراض به رفتار برخی از معلمان که با رژیم ستم شاهی هم نوا بودند موقتاً ترک تحصیل کرده و همواره به تبلیغات انقلابی و شرکت در راهپیمائی های باشکوهی که برگزار می شد می پردازد.
وی با پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی (ره) و در سن چهارده سالگی در کنار پدرش که به حرفة نوح نبی علیه السلام (نجاری) اشتغال داشت مشغول به کار می شود تا این که در سال 1362 شمسی بر اساس برنامه ریزی که اتحادیه صنف درود گران با هم داشتتد نوبت اعزام پدرش فرا می رسد در حالیکه مسئولیت تهیه تمام ابزار آلات مورد نیاز مغازة پدرش را بعهده داشت با اصرار زیاد مصمم می شود داوطلبانه به جای پدرش به جبهه های نور علیه ظلمت اعزام شود.
در تاریخ 27/5/ 1362 شمسی به جبهه جنوب اعزام و به عضویت گروه تخریب جهاد سازندگی نیروهای مردمی مسئولیت خنثی سازی مین را بعهده می گیرد.
روز جمعه مورخ 4/6/1362 شمسی به اتفاق تنی چند از همرزمان برای بازدید از مناطق جنگی آبادان و خرمشهر با یک دستگاه تویوتا لندکروس به منطقه اعزام می شوند و پس از بازدیدازسینما رکس آبادان و محل دفن شهدای آن واقعه و هم چنین رود بهمن شیر، نماز ظهر و عصر را با امامت حضرت حجت السلام والمسلمین موسوی جزایری اقامه می نماید وآن گاه برخی از همرزمان را به ارودگاه هجرت اعزام و پس از صرف نهار به قصد بازدید از مسجد جامع خرمشهر به محل می روند که درمسیر با تعدادی مین مواجه و شروع به خنثی سازی می نماید،در حین خنثی سازی یکی از مین های تله دار منفجر واز ناحیه دو چشم و دو دست به شدت مجروح و دوستان وی پس از مدتی متوجه مجروحیت او می شوند.
او که در این لحظه به علت موج انفجارهیچ صدایی را نمی شنود همواره به ذکر الله و اسماء معصومین صلوات الله علیهم اجمعین مشغول می شود تا این که او را به بیمارستان شهید طالقانی اهواز اعزام می نمایند.
سه روز بعد به منظور ادامه درمان و جلوگیری از خون ریزی شدید چشمها او را با هواپیمای 330 به بیمارستان امام رضای مشهد منتقل می کنند، دراین جا متوجه می شود که چشم ها ی او را پانسمان و دو دستش نیز هم چون سقای کربلا حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام قطع شده و پانسمان نموده اند.
اونیز به قضا و شکر الهی دل می سپارد اما بنیاد شهید در سال 1363 شمسی به منظور ادامه درمان او را به اتفاق یکی از اعضای خانواده به کشور آلمان اعزام می نمایند که دردرمان چشم ها موفقیتی به دست نیامده و به ایران برمی گردد.
در ایران درمان سوختگی گسترده بدن را ادامه می دهند و جهت بهبود آن او را مجدداً در سال 1367 شمسی به آلمان اعزام و با درمان موفق به ایران باز می گردد.
شایان ذکر است در سال 1364 شمسی از طریق بنیاد شهید با همسری آگاه و متقی آشنا می شود که نتیجة ازدواج با این همسر فدا کار و ایثارگر سه فرزند(یک پسر و دو دختر) است.
در سال 1372 شمسی با تشویق و ترغیب همسرش به ادامه تحصیل پرداخته تا این که موفق به اخذ لیسانس ادبیات فارسی شده و در اداره راه و ترابری خراسان به عنوان اپرانور تلفنخانه و بی سیم چی مشغول به کار می شود.
گردیده به راه این کشور دادم* شادم که بصیرتم ادا نمودم
گر رفت دو دست خسته از تن جدا* راهی به بهشت جاودان گشودم
خاطرة چشم مصنوعی
امروزه وی گرچه از نظر بینایی و قطع دست اظهارناراحتی و مشکل نمی کند اما حضور این گونه ایثار گران در جامعه بعضاً حوادثی تلخ وشیرین به دنبال دارد که شنیدن آن برای آگاهی عموم مردم و عطف توجه بیش از پیش آنان مفید بنظر می رسد،یکی از خاطرات آقای رهباردار که با اصرار اینجانب بیان نمودند بدین ترتیب است:« نداشتن دست و چشم گرچه مانع از حضورم در جامعه نشده و همواره همسر فداکارم همه زحمات مرا به دوش می کشد لکن در برخی از ایام ناگزیرم برای رفع حوائج شخصی و انجام امور اداری به تنهائی و با وسائل عمومی در خیابان رفت و آمد کنم، در حالیکه به علت نداشتن دست از عصای سفید هم نمی توانم استفاده کنم، پائیز سال 1364 شمسی بود که بااتوبوس واحد عازم منزل بودم و چشم مصنوعی بدون عینک آفتابی داشتم، طبعاً داخل اتوبوس که نشسته بودم مقابل خودم را نمی دیدم چه کسی نشسته است، و نابینایان هم معمولاً سر آن ها به هرطرف باشد چشم آن ها به همان طرف است، پس از طی مسافتی ناگهان از سوی خانمی با برخورد سیلی محکمی مواجه شدم به نحوی که چشم های مصنوعی ام از جای درآمده و به زیر صندلی ها افتاد من در آن لحظه سکوت اختیار کردم تا این که اتوبوس به ایستگاه مورد نظر رسید و صبر کردم مسافرین همه پیاده شندنددر آن جا بود که من کفش هایم را درآوردم و با پا به دنبال چشم هایم در کف اتوبوس و زیر صندلی ها می کشتم که متوجه هِقِ هِقِ گریه خانمی به گوشم رسید و صدای او را شنیدم که عاجزانه معذرت خواهی می کند و می گوید ببخشید من متوجه وجود ظاهری و نابینایی شما نشدم و تصورم بر این بود شما با نظر منفی به دخترم نگاه می کنید، سپس این خانم چشم های مرا از کف اتوبوس پیدا کرد و با آب تمیز آن ها را شستشو داد و خودش در داخل چشمم جا گذاشت، این حادثه باعث شد که از آن تاریخ به بعد چشم مصنوعی را برای همیشه کنار بگذارم. »
والسلام علی من اتبع الهدی
تومار سراسري مطالبات حقوقي رزمندگان وجنگزدگان به شصت و سه هزار امضا رسيد:
http://www.toomar92.ir
سلام و درود بررزمندگان و جانبازان و آزادگان سرافراز
فقط می توان گفت : گوش اگر گوش من و ،ناله اگر ناله تو- آنچه هرگز به جایی نرسد فریاد است
مطمئن باشید آنان که در انجام وظیفه خودبرای پرداخت حقوق این عزیزان تعلل و اهمال می کنندحق تعالی آنان را در موقف قیامت معطل خواهد کرد
سلام.من برادر زاده ی آقای رهباردار هستم.از شما ممنونم که اینقدر زیبا مطالبی را که عمویم هیچ وقت به ما نگفتند را به رشته ی تحریر درآوردید.تنها چیزی که من از عمویم میدانستم ،انفجار مین در دستانشان بود و آن را هم در کودکی به علت کنجکاوی از ایشان پرسیده بودم.اما این مطالب بار دیگر با زبانی شیرین فدارکاری های عمویم را به من یادآوری کرد. بسیار سپاسگزارم
سلام بر خانم فاطمه
موفق باشید