فزونی استرآبادی در کتاب بحیره آوره است : از علی بن عالم نقل کرده¬اند که …جماعتی از جنیّان با یک¬دیگر خلاف کردند بعضی گفتند علمای ما عالم¬ترند و بعضی گفتند عالمان آدمیان عالم¬ترند پس اتفاق کردند که بیائید تا نزدیک قایفی رویم و او را در این معنی امتحان کنیم پس نزدیک او رفتند پیری دیدند ضعیف بر خر پشتة و آن پریان خود را بر صورت آدمیان به وی نمودند گفتند ما را اشتری گم شده آمده¬ایم تا تو در آن نظر کنی گفت من پیر شده¬ام و ضعیف و خرافت بر من غالب شده و در فهم و فکرت من خلل راه یافته اما پسر مرا با خود ببرید تا در کار شما نظرکندگفتند ما جماعت معارف نزدیک تو آمده¬ایم تو کودک خود را با ما می¬فرستی اوگفت این کودک مصلحت شما را بهتر می¬داند.
پس آن کودک با ایشان بیرون آمد چندان¬که از خیمه¬ها بگذشتند کودک گفت از خدا بترسید که پدرم مرد ضعیف و پیراست و برجای مانده و جز من فرزندی ندارد و مرا از پیش او دور گردید گفتند ترا پدر تو بما فرستاد تا در کار شتران ما نظر کنی گفت آخر ندیدید که این پرندگان چه کردند پرها بر روی شما باز کردند و آن¬گاه پر بر می¬آوردند پس سوگند خورم بخدای که شما را هیچ شتر کم نشده است و شما پریانید نه از جنس آدمیان.
پس چون پریان این سخن شنیدند انصاف دادند که علمای آدمیان از علمای پریان بهترند و فاضل¬ترند پس کودک را بگذاشتند و از خزانه علم آن زاهد انصاف برداشتند.